کلی بچه توی این قصر زندگی میکنه ولی مادر منو در رابطه با اونها محدود میکنه، مدام میگه صاف راه برو سرتو خم نکن مثل یک شاه دخت عمل کن . ولی من دوست دارم توی باغ با خرگوش ها بازی کنم به دنبال .......

زلزله ...زلزله...زلزله آمده -مواظب باش . فرار کن ... پناه بگیرید بیشتر ازین را به خاطر نمی آورم..چشمانم را که باز کردم تپه های کوچکی از آوار در مقابل خود دیدم .......

در این داستان با یک شخصیت زن چند قطبی که مدام در چاله های تغییر قطب گیر میافتد و در سعی در مانند شدن میکند آشنا خواهید شد ......

کتابی که پیش روی شماست بخشی از خاطرات زندگی بانویی است به نام شهربانو که نه تنها مادری دلسوز ، همسری همراه بلکه معلمی مهربان و اندیشمند که آینده دانش آموزانش برایش مهم است ......

با آنکه مادرم سر زای من از دنیا رفته بود آقاجون مرا جور دیگری دوست داشت من بعد از 5 پسر به دنیا آمده بودم اما همیشه جای دیگری در قلب آقا جون داشتم ......

پانته آ، بیست و هشت ساله دختری گندم گون با صورتی خوش ترکیب لب و دهنی کوچک، بینی قلمی و عمل شده چشمانی عسلی موهای بلند و خرمایی .......

الی بسته دیگه ....بیا اینفدر به خودت نرس . مثلا داری مدرسه همین کارا را میکنی که این پسرای لات و لوت دنبالت راه می افتن ...بعد یه جارو جنجالی به پا میشه ........

من زن مردابم که غرق افکار لجام گسیخته تقلا می کند و دست و پا میزند و فرو میرود همان که نیلوفرانه هایش پیچ تاب خورده احساس سر خورده اش نشات گرفته اند .......

یک قول به من بده .. چه قولی ؟ اینکه هر وقت فضانورد شدی مرا در گلدان بگذاری تا رشد کنم و یک گیاه شوم ...

چه آسمان زیبایی بود و خورشیدی که درر بالای سرم به رنگ آبی می درخشید و خورشید بسیار دورتری که شب هنگام از قسمت شمالی آسمان به رنگ قرمز بیرون می آمد و با نور کمرنگ خود آسمان شب را خیال انگیز می کرد.......

پس از سفر روحانی شعله هربار که باران می بارید و بوی خاک و باران با هم تلفیق می شد افسانه به یاد شعله "بانوی سرخ پوش" با خودش نجوا می کرد . آسمان همیشه بر زمین می بارد چه رحمتی، در روز خداحافظی در محراب عشقت ........

کریم پاشد رفت پای تخته اقای داودی گفت شنیدم که صدات خیلی قشنگه یه ذره برامون بخون ببینم.کریم اول کمی به خوندن انکار کرد اما بعدش شروع کرد：کفتر کاکل به سر های های این خبر از من ببر های های....